رو به پنجره نشتسته ام پنجره ی سفارشی فکر آزاد ... فکر روشن ...
به خودم میگم که فکرت روشن که باشه باز عاشق که باشی فکرت عاشقه
تو را می فههم تلاشت می فهمم فکر عاشق روشن را هم می فهمم ولی دلم ...
دستانم زیر چانه ام و به افکارم تلنگر میزنم
یاد شعر ی از صالحی ذهنم را قلقلک میدهد
"نیامدن هزار بهانه میخواست و
آمدن یکی
دلتنگت بودم"
کوبه پنجره ام رااز جنس دل تو میگذارم
تا سرپوش دل بهانه گیرم شود
مقابل آینه می ایستم مو هایم را شانه میکنم
صورتم را ماساژ میدهم
روی شانه ام میزنم و میگویم صبور باش
و
آزمون همیشگی من....